توضیحات
کتاب عشق رادیکال
کتاب عشق رادیکال را تقدیم میکنم به مادرم، سوزی، و تمام زن های دیگری که مثل او هستند؛ کسانی که قبل از اینکه بدانند چقدر آنها را همانطور که هستند دوست داریم، ما را ترک کردند.
*****
من داستان خود را میگویم و عمیق ترین آرزویم این است که شما داستان خود را بگویید. شاید، بالاخره یاد بگیریم که عمیق دوست داشته باشیم، عمیق بپذیریم و یکدیگر را عمیق ببخشیم.
مقدمه مترجم کتاب عشق رادیکال:
اکنون که این متن را در ساعت 00:08 بامداد روز شنبه 29 بهمن 1401 مینویسم قلبی سرشار از عشق و چشمانی پر از اشک دارم. قصد ندارم خیلی بنویسم، زیرا زکری عزیز هر آنچه را که باید گفت، با زبانی زیبا و شیوا بیان کرده است. فقط باید بگویم که خوشحالم که در سن 28 سالگی با این کتاب آشنا شدم تا یادم بیاید که همه پدرها و مادرها فرزندان خود را دوست دارند و اگر مشکلی است، تقصیر آنها نیست، زیرا آنها نیز زخم هایی داشته اند که هنوز شفا نیافته است. با این حال، همه آنها میکوشند تا فرزندان خود را به بهترین شکلی که میتوانند دوست بدارند.
این کتاب را تقدیم میکنم به: به تمام پدرها و مادرهای سرزمینم که همواره میکوشند تمام آنچه را که از عشق میدانند، بی منت و انتظار به فرزندان خود تقدیم کنند.
پیشگفتار کتاب عشق رادیکال : کتابی که در دست دارید کتابی که الان در دست خود دارید، قرار بود که سالها پیش در دست شما باشد. نگارش آن تمام شده بود. همه چیز آماده بود. چند اصلاح ساده و بعد آماده بودم که آنرا منتشر کنم. امیدوار بودم که یک داستان قدرتمند و رضایتبخش از سفر سلامت ذهنی باشد؛ از اعماق ناامیدی و
افسردگی تا رسیدن به بهبودی و بزرگترین و شناختهشدهترین دستاورد! من: انتخاب شدن به عنوان نقش اصلی فیلم شزم ابتدا قرار بود که اسم کتاب این باشد: “از خودکشی تا ابر قهرمان!” چون داستان زندگی خودم بود. به جایی رسیده بودم که نمیخواستم به زندگی ادامه دهم و سپس یکماه بعد، با زندگی جدیدی به سر کار بازگشتم. به جهنم رفته و برگشته بودم. هنوز به طور کامل شفا نیافته بودم؛ هنوز مشکلاتی بود که در حال رسیدگی به آنها بودم. اما داستان انگیزهبخشی در مورد امید، پشتکار، پذیرش و از همه بالاتر، عشق عمیق و رادیکال، برای گفتن داشتم. دوست داشتم که تجربه خودم را با دیگران تقسیم
کنم تا بتواند به آنها کمک کند. با پادکستها و ناشران زیادی مصاحبه کردم و ویراستار مهربانی به اسم هارپر کالینز به من پیشنهاد جالبی داد که تجربیات خود را در قالب کتاب عرضه کنم. هیچوقت فکر نمیکردم که داستان زندگی من آنقدر مهم باشد که بتوانم در مورد آن کتاب بنویسم و مردم بابت آن پول پرداخت کنند. با توجه به اهمیت سلامتی ذهنی جامعه، احساس کردم که میتوانم از داستان زندگی خود استفاده کنم و به افرادی که دچار این مشکلات هستند کمک کنم و از نظر من این کار خیلی ارزشمند است. فکر میکنم که آسیبپذیری مسئله مهمی است؛ به نظر من یک ابرقدرت است. شاید واقعی بودن و گشوده بودن با دیگران ترسناک و ناخوشایند به نظر برسد، اما باعث ورود چیزهای مثبت به زندگی من شده است.
به علاوه، من عمیقاً باور دارم که مسئولیت دارم تا درباره مشکلاتی که داشته ام، صحبت کنم. عقیده داشتم که میتوانم کتابی روشنگر، آموزنده و همچنین سرگرمکننده بنویسم. بنابراین نشستم و قلبم را برای نوشتن این کتاب آماده کردم. کتاب و همچنین فیلم شزم تقریباً آماده ارائه بودند. اما: بوم! تمام دنیا سقوط کرد و سپس منفجر شد. در بهار و تابستان 2020 ، پاندمی کرونا و ناآرامیهای سیاسی- اجتماعی حاصل از به قتل رسیدن جرج فلوید، کشور را منفجر کرد. کار و زندگی متوقف شد و در نتیجه آن وضعیت روانی من به هم ریخت. متوجه شدم که ثبات نسبی و آرامش ذهنی که برای رسیدن به آن بسیار تلاش کرده بودم، خیلی شکنندهتر از آن است که فکر میکردم.
نسخه چاپی این کتاب روی میز و منتظر ویرایش نهایی من بود. در اثر اضطراب و افسردگی فلج شده بودم و حتی نمیتوانستم به آن نگاه کنم. آیا آن بیرون کسی دوست داشت کتابی با این عنوان بخواند: “از خودکشی تا ابرقهرمان و دوباره بازگشت به خودکشی؟” فکر نمیکنم! تلفن را برداشتم و به ویراستار خود زنگ زدم و به او توضیح دادم که در چه وضعیتی هستم و نمیتوانم تا موقع مقرر آنرا آماده کنم. گفتم: “اما این بزرگترین مشکل نیست.” او پرسید: “پس مشکل چیه؟” گفتم: “پایان کتاب. دیگر کارساز نیست. چون من نتوانستم به آن برسم و اصلا حالم خوب نیست.”
بنابراین، کتاب عشق رادیکال به حالت تعویق درآمد و یکسال گذشت و دوباره پای صفحه کلید نشستم و نوشتن را شروع کردم. نه به خاطر اینکه در وضعیت بهتری هستم، هر چند که هستم، بلکه در این یکسال به جایی رسیدم که بدانم در پایان کتاب باید چه بنویسم. من به این نتیجهگیری بسیار سخت رسیدم که سفر سلامت ذهنی من هیچ پایانی ندارد. من “درمان نشده ام” و شاید هیچوقت هم “درمان” نشوم. اما هیچ اشکالی ندارد. شاید هیچوقت نتوانم تمام شکستگیهای خود را درمان کنم، اما میتوانم خود را دوست داشته باشم. حالا آنرا میفهمم. بنابراین، اگرچه سفر من به پایان نرسیده است، اما به پایان داستانی رسیدهام که میخواهم با شما در میان بگذارم.
حالا فقط یک سوال میماند:” از کجا شروع کنیم؟” در حقیقت، میتوانیم از چند نقطه شروع کنیم. میتوانیم از جایی شروع کنیم که وارد یک جامعه تئاتری شدم تا بتوانم آن عشق و تاییدی را که هیچوقت در خانه به آن دست نیافتم، از افراد غریبه دریافت کنم. میتوانیم از مادربزرگم شروع کنیم که با یک چاقوی قصابی مادر برهنه مرا در حیاط دنبال میکرد. یا برای اینکه به شما نشان دهم مشکلات تلخ اجداد ما چگونه نسل در نسل ادامه مییابد، در مورد اعتیاد یکی از
اجداد خود به الکل در دوران جنگل داخلی میسوری صحبت کنم. یا شاید بتوانم به خانواده پدری مراجعه کنم و در مورد مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادربزرگم صحبت کنم که به جرم جادوگری در زمان استعمار نیوانگلند محاکمه شد. شاید جالب باشد. اما نمیدانم آیا لازم است که اینقدر در زمان به عقب برویم یا نه. اما داستانی که میخواهم در این کتاب بگویم مانند بسیاری از داستان های امروزی شروع میشود.شروع با یک صدا!
جهت خرید کتاب و هرگونه سوال
با ایدی @arvannashr در تلگرام یا تماس تلفنی به خط ثابت 02166962850 مستقیما استعلام قیمت و راهنمایی بگیرید.
می توانید به راحتی این کتاب به تالیف زکری لوای و ترجمه: حسین خواجوند را از انتشارات آرون تهیه نمایید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.